مثنوی آنچه در ۱۰۰سال اخیر برخاوران گذشت…
عبدالمجید جعفری
مثنوی زیر، را شاید بتوان توصیف شهرخاوران در۱۰۰ سال اخیر نامید که از سوی شاعر شیرین سخن و والای شهرخاوران،جناب آقای حاج عبدالمجید جعفری سروده شده است.
به گزارش عصر جهرم به نقل از خاوران آنلاین، از این شاعر گرانقدر، دو کتاب شعر سفینه شیدایی و آئین روشنایی (مثنوی حق و باطل) نیز منتشر شده است. او زاده شهر خاوران و دارای کارشناسی ارشد حقوق است. او سخت پایبند اصول شعر کلاسیک و پیروی از بزرگان ادب فارسی است.
بود جائی خانکهدان نام داشت
یادها از گردش ایام داشت
بود تاریخش فزونتر از هزار
در تمام عمر اندر رهگذار
بود در نزدیک آن یک گردنه
تنگه ای پر از درختان بنه
بود تنها راه از بهر عبور
از برای مردم نزدیک و دور
داشت مشتاق از جنوب و از شمال
میگرفت از عابران خویش حال
کاروانها داشتند آنجا گذر
گاه آسان گاه هم با دردسر
بود آنجا جایگاه رهزنان
حمله میکردند بر هر کاروان
قتل و غارت شیوه معمول بود
مال رفته,صاحبش مقتول بود
داشتند ایلات از آنجا گذار
از برای کوچ پائیز و بهار
باصری و ترک و تاجیک و عرب
می گذشتند از همانجا با تعب
در ورایش جنگلی سر سبز بود
جنگلی پر پشت و انبوه و کبود
با درختان کهنسال زیاد
بهرمند از دولت باران وباد
کهکم و بادام و کرخنگ و بنه
بود اندر دشت و کوه و گردنه
بود واقع تنگه در بین دو کوه
عابرانش جمله در رنج و بادام
بود اندر مشرقش کوه بره
تا فسا بد امتدادش یکسره
سمت غربش بود کوه آب قلات
رشته کوهی پایدار و با ثبات
کوه و جنگل واقعا پر بار بود
از عطاهای خدا سرشار بود
از گیاه و میوه و صمغ وشکار
داشت بهره عده ای بازار کار
دشت لرزک بود و تل سنگاب بود
آب در آن سرزمین کمیاب بود
وقت باران سیل می افتاد در راه
آب می شد جمع در گودال و چاه
در بهاران دمبل بسیار داشت
خوک وحشی,گرگ آدمخوار داشت
راه سروستان ز جنگل می گذشت
بود بعد از حد جنگل جمله دشت
در جنوب گردنه,گود بزن
می دهد از هجوم راهزن
هست دشتی در میان کوهها
در همانجا راهها می شد جدا
شعبه ای می رفت سوی باب نار
رهروانش بود خیلی کم فشار
در میان دشت آب انبار بود
خیری قبلا بنایش کرده بود
بهره می بردند از آبش رهروان
بود جولانگاه مشکی چادران
خانکهدان نقطه ای پر آب بود
سرزمینی دلکش و شاداب بود
بود آغازش ز آب بره دان
بعدها افزوده شد بر آب آن
کنده شد از بهر آن چندین قنات
خانکهدان یافت از آنها حیات
وقتی آمد آب آبادی رسید
گشت افزون شادی و شور و امید
باغهای با صفا ایجاد شد
خانکهدان واقعا آباد شد
بود چون آب و هوایش معتدل
هر کسی بر ان مکان می بست دل
آب شیرین و هوای دلپذیر
جمع با هم گرمسیر و سردسیر
هر درختی را پذیرا بود خاک
گردو و بادام و نخل و سیب و تاک
لیمو و لیمو شیرین و پرتقال
با انار بی رقیب و بی مثال
باغها پر میوه و سرشار بود
هر کسی در ملک خود مختار بود
هیچکس آقا و اربابی نداشت
در زمین و باغ خود پا می گذاشت
هر که آمد شد در آنجا ماندگار
شد بساط روزگارش برقرار
شد چنان جمعیت آنجا زیاد
که به جاهای جدیدی در گشاد
بود اول تل دژ مأوا یشان
عده ای هم کوشک بودی جایشان
بهر خود مأوا و مسکن داشتند
معتقد بر آنچه می پنداشتند
عاقبت بر تپه ای گرد امدند
در تمام آن مکان ساکن شدند
تپه ای بر جسته و سخت و دراز
وسعت آن بود در حد نیاز
اندر آنجا خانه هائی ساختند
بر امور زندگی پرداختند
جمعیت در خانه ها بسیار بود
زندگی از بهرشان دشوار بود
بود در هر خانه چندین خانوار
مرد و زن در حد خود مشغول کار
از برای رفع فقر و احتیاج
داشت چندین حرفه در آنجا رواج
عده ای بودند ملک و باغدار
از برای خویش می کردند کار
عده ای هم باغبان دیگران
کار میکردند بهر این و آن
عده ای از کوه تامین می شدند
در پی محصول کوهستان بدند
میوه های کوهی و صمغ وگیاه
از قبیل کنگر و جاشیر وکاه
عده ای بودند در خط شکار
تابگرددکار و بار و روزگار
هیزم و سنگ و گچ و چوب و نمک
بود بهر زندگی راه کمک
عده ای در کار ملکین بوده اند
ازطریقش زندگی بنموده اند
عده ای نو دوز و جمعی پنبه دور
ثابت و سیار در اثنای روز
عده ای هم شیوه را می ساختند
تخت کفش از کهنه می پرداختند
خانکهدان تاجر بسیار داشت
کاسب و آهنگر و نجار داشت
سنگتراش و ماهر و قصاب داشت
آسیا با کارکرد آب داشت
دفتر اسناد و عقد و ازدواج
داشت اندر روستای ما رواج
بود سلمانی فراوان بینشان
حالیا هم هست از آنها نشان
هرکسی در خانه خود مال داشت
گوسفند و گاو و صاحب بال داشت
بود در هر خانه ای مرغ و خروس
در کنار گربه های چاپلوس
هرکسی می کاشت مایحتاج خویش
تا بماند بی نیاز از قوم و خویش
خود کفا بودند اهل آن دیار
از طریق شغل و فن و کشت و کار
هرکسی در کار خود استاد بود
خانکهدان هم بسی آباد بود
هر زمان راس و رئیسی داشتند
نام او را کدخدا بگذاشتند
گاه عنوان کلانتر داشت او
داشت در نزد جگاعت آبرو
اختیارات کلانتر بیش بود
غالبا شخص مال اندیش بود
خفر را هم تحت امر خویش داشت
بهر حفظ قدرتش تشویش داشت
غالبا فوج و مسلح داشتند
خصم را اندک نمی پنداشتند
یاغیان را جرات و پروا نبود
چون کلانتر یکه و تنها بود
با بسیج جنگجویان دلیر
بر عدو می بست ره مانند شیر
بارها پیروز در میدان شدند
چیره بر غارتگر و دزدان شدند
این قضا یا بود تا صد سال پیش
بود ایران بی ثبات و دل پریش
رفت قاجار و بیامد پهلوی
میر پنج قلدر گردن قوی
یاغیان را یک به یک سرکوب کرد
آب بر هر آتش و آشوب کرد
کدخدایان را مطیع خویش ساخت
با تکبر بهرشان گردن فراخت
چند سالی با مدارا کار کرد
بعد از آن کار را دشوار کرد
از نفوذ کدخدا شد کاسته
شد همان شخص حکومت خواسته
در نهایت کدخدا یک شخص بود
در به روی دولتی ها می گشود
در زمان شاه اصلاحات شد
خانکهدان مرکز آفات شد
بهر مردم بابا هجرت باز شد
سیل جمعیت سوی شیراز شد
گشت جمعیت روانه سوی شهر
تا بجوید از نعیم شهر بهر
اکثر مردم به شیراز آمدند
دائما در آن مکان ساکن شدند
گشت خالی خانکهدان از نفوس
پیر شد آن دختر بکر عروس
رفت از آن سرزمین نسل جوان
پیرها ماندند و هم بی یاوران
پیرها هم یک به یک جان باختند
بیلها را بر زمین انداختند
باغهای خوب بی صاحب شدند
جلوهای ناب بی طالب شدند
خشک شد آب و قنات و چشمه سار
رفت باغ وباغداری بر کنار
باغها بی صاحب و اعیان شدند
از غم بی صاحبی بریان شدند
گشت در ایران هویدا انقلاب
ماند ازسلطان به جا ملک خراب
انقلاب مردمی پیروز شد
باز هم روز جهان افروز شد
باز هم فعالیت آغاز شد
باب فرهنگ و تمدن باز شد
خانکهدان هم ترقی ها نمود
بابا رحمت را به روی خود گشود
گشت شهر و نام آن شد خاوران
جایگاه و خانه مهر آوران
یافت رونق با وجود شهردار
هست در دست جوانان ابتکار
شهر نوپا و فراوان احتیاج
جست باید بهر آن راه علاج
خاوران را دوست دارم همچو جان
باد خاک جعفری در خاوران
عبدالمجید جعفری